جدول جو
جدول جو

معنی بجان رسیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بجان رسیدن
(مُ)
واصل شدن به جان.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ زَ لَ)
بجائی رسیدن. (آنندراج). به هدف نائل شدن. به مقصود رسیدن:
آزادگان بجای رسیدند و ما همه
زان رهروان که گرد پس کاروان خورند.
نظیری، سختی زمانه. غم و اندوه. مراد از اشکو الی اﷲ عجری و بجری (در قول علی علیه السلام) غم و اندوه است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ صَ)
به جای رسیدن.
لغت نامه دهخدا
(مُ غاشْ شَ)
بموضعی واصل شدن. رسیدن به جایی، شتران منسوب به بلاد نوبه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ رَ)
واصل ساختن به جان.
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِشُ دَ)
آسیب و گزند رسیدن بر کسی یا چیزی:
شمشاد و سرو را ز تموز و خزان چه باک
کز گرم و سرد لاله و گل را رسد زیان.
خاقانی.
نشرۀ من مدح امام است و بس
تا نرسد ز اهرمنانم زیان.
خاقانی.
انباشت شاه معده آب روان به خاک
تا کم رسد به مرکز خاکی زیان آب.
خاقانی.
، خسارت و ضرر رسیدن:
آنکه زیان می رسد از وی به خلق
فهم ندارد که زیان می کند.
خاقانی.
رجوع به زیان و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
آزار رسیدن. رنج رسیدن: هرچند خوارزمشاه از این چه گفتم خبر ندارد و اگر بداند بلایی رسد به من. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 354). بوبکر هم فاضل و ادیب و نیکوخط و مدتی به دیوان ما بماند، طبعش میل به کربزی داشت تا بلایی بدو رسید. (تاریخ بیهقی ص 274). چون بلا بدو (به حازم) رسد دل از جای نبرد. (کلیله و دمنه).
از یکی زن رسد هزار بلا
پس ببین تا ز ده به صد چه رسد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا